جدول جو
جدول جو

معنی زرین دره - جستجوی لغت در جدول جو

زرین دره(زَرْ ری دَرْ رِ)
دهی از دهستان خرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 226 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرین مهر
تصویر زرین مهر
(دخترانه)
خورشید طلایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرین دخت
تصویر زرین دخت
(دخترانه)
دختر طلایی، مرکب از زرین (طلایی یا از جنس زر) + دخت (دختر)
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ دَ / دِ)
شکافندۀ زمین:
یکی جانور بد رونده ز جای
به سینه زمین در به تن سنگسای.
اسدی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری دِهْ)
دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری دَ / دِ رَ)
درفشی ساخته از زر. علمی از طلا:
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش.
نظامی.
ز بس پرنیانهای زرین درفش
هوا گشته گلگون و صحرا بنفش.
نظامی.
، کنایه از شعاع آفتاب:
همی چاره جست آن شب دیر باز
چو خورشید بنمود چینی طراز
برافروخت از کوه زرین درفش
نگونسار شد پرنیانی بنفش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری / دَ دِ رَ)
گویند درخت اترج است و بعضی گویند درختی است که آن در ولایت کازرون بسیار است و برگ آن به برگ زیتون می ماند و گل آن مانند قرص آئینه زرین است یعنی آفتاب. (برهان) (آنندراج). درخت اترج بمعنی ترنج... (غیاث اللغات). درخت نارنج. (ناظم الاطباء). در بیماری نساء (عرق النساء) نافع است و آب برگ آن با می پخته مدر بول و طمث باشد و خون بسته در مثانه را بیرون کند و در گزیدگی هوام سود دارد. (از ادویۀ مفردۀ قانون ابوعلی سینا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوید او را در خراسان گل عاشقان نامند و نبات او از یک شبر زیاده و برگش عریض و گلش زردو شاخهای او بزرگ و دراز چون نزد او غنا سرود نمایند، گلش می ریزد... و بعضی گویند اسم آزاد درخت است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی، ترجمه صیدنه و الفاظ الادویه شود، در شواهد زیر ظاهراً بمعنی مطلق درخت زرین، درختی ساخته از طلا جهت زینت کاخ پادشاهان و امراء آمده است:
بدست آری چنان شاهانه تختی
که باشد راست چون زرین درختی.
نظامی.
سر تاجداران برآمد به تخت
چو سیمرغ بر شاخ زرین درخت.
نظامی.
غلامان زرین کمر گرد تخت
چو سیمین ستون گردزرین درخت.
نظامی.
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری بَ رَ / رِ)
در بیت زیر از نظامی بمعنی برخوردار. سودمند. بهره ور. کامران. خلاف چوبین بهره آمده است:
تو زرین بهره باش از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هنزا از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در هشت هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 42 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غله و حبوبات است. اهالی به کشاورزی، پارچه و کرکی بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری تَ رَ / رِ)
تره ای از زر. ترۀ ساخته از طلا:
پرویز بهر خوانی زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زآن گم شده کمتر گو
زرین تره کو برخوان رو کم ترکوا برخوان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 364)
لغت نامه دهخدا
(دَرِ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از رود خانه سردشت. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَرْری پَ)
زرین بال. رجوع به زرین بال شود.
- تذرو زرین پر، کنایه از خورشید:
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 483).
- سیمرغ زرین پر، کنایه از خورشید:
عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر
ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 388).
رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود
لغت نامه دهخدا
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
این را، این یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع واقع در مایان علی آباد کتول، خم، کوزه ی بزرگ گلی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی کنار جاده چالوس تهران نزدیک دزدبن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاه پی سوادکوه، مرتعی جنگلی در نزدیک روستای لشکنار نوشهر، نام روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی